شکفته شد گل حَمرا و گشت بلبل مستصَلایِ سرخوشی، ای صوفیانِ باده پرستاساسِ توبه که در محکمی چو سنگ نُمودببین که جامِ زُجاجی چه طُرفهاش بشکستبیار باده که در بارگاهِ استغناچه پاسبان و چه سلطان، چه هوشیار و چه مستاز این رِباط دو در، چون ضرورت است رَحیلرِواق و طاقِ معیشت، چه سربلند و چه پستمقام عیش میسر نمیشود بیرنجبلی به حکمِ بلا بستهاند عهدِ الستبه هست و نیست مرنجان ضمیر و خوش میباشکه نیستی است سرانجامِ هر کمال که هستشکوهِ آصِفی و اسبِ باد و منطقِ طیربه باد رفت و از او خواجه هیچ طَرف نبستبه بال و پَر مرو از ره که تیرِ پرتابیهوا گرفت زمانی، ولی به خاک نشستزبانِ کِلکِ تو
حافظ چه شُکرِ آن گویدکه گفتهٔ سخنت میبرند دست به دست#حافظ_شیرازی نوشته شده در تاريخ دهم بهمن ۱۴۰۲ در ساعت 22:22 توسط به تنهایی خورشید | نمیشه با نبودت ساده سر کرد......
ما را در سایت نمیشه با نبودت ساده سر کرد... دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : 3jashne-deltangiam4 بازدید : 33 تاريخ : يکشنبه 15 بهمن 1402 ساعت: 16:15